[فعل]

accabler

/akablˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: accablé] [حالت وصفی: accablant] [فعل کمکی: avoir ]

1 از پا درآوردن خرد کردن

  • 1.Accabler l'ennemi
    1. دشمن را از پا درآوردن
  • 2.La fatigue qui l'accable.
    2. خستگی او را از پا درمی‌آورد.

2 کمر خم کردن (ادبی)

  • 1.Être accablé sous une charge.
    1. زیر وزن باری کمر خم کردن

3 ذله کردن به ستوه آوردن، عاصی کردن

  • 1.Il les accabla de sa colère et de son mépris.
    1. خشم و تحقیر او آنها را ذله کرد.

4 سرشار کردن سیراب کردن، اشباع کردن

  • 1.Il nous accable de ses conseils.
    1. او ما را از توصیه‌هایش سیر کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان