[فعل]

affronter

/afʀɔ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: affronté] [حالت وصفی: affrontant] [فعل کمکی: avoir ]

1 رو‌به‌رو شدن مواجه شدن

  • 1.Affronter l'ennemi
    1. با دشمن روبرو شدن
  • 2.affronter les difficultés
    2. با مشکلات مواجه شدن

2 مقابله کردن برخورد کردن

  • 1.J'ai enfin décidé d'affronter ma peur des araignées.
    1. من در نهایت تصمیم گرفتم با ترسم از عنکبوت‌ها مقابله کنم.
  • 2.Ulysse dut affronter de grands dangers.
    2. "اولیس" باید با خطرات بزرگی مقابله می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان