[فعل]

appuyer

/apɥije/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: appuyé] [حالت وصفی: appuyant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تأکید کردن پافشاری کردن

مترادف و متضاد insister souligner
appuyer sur quelque chose
روی چیزی تأکید کردن
  • 1. L'avocat a appuyé sur le jeune âge de son client.
    1. وکیل روی سن کم موکلش تأکید کرد.
  • 2. Tu pouvais appuyer sur ce sujet.
    2. تو می‌توانستی روی این موضوع تأکید کنی.

2 فشار دادن فشردن

مترادف و متضاد presser
appuyer sur/contre quelque chose
چیزی را فشردن [روی چیزی فشار دادن]
  • 1. Il a appuyé son doigt sur le lecteur d'empreintes digitales.
    1. او انگشتش را روی اثرانگشت‌خوان دیجیتالی فشرد.
  • 2. J'ai appuyé sur le bouton pour allumer la cafetière.
    2. من برای روشن‌کردن قهوه‌ساز دکمه را فشردم.

3 تکیه دادن (به) (s'appuyer)

مترادف و متضاد s'adosser
s'appuyer sur/à/contre quelque chose
به چیزی تکیه دادن
  • 1. Elle s'est appuyée contre un arbre.
    1. او به یک درخت تکیه‌ داده‌است.
  • 2. Il s'appuie contre le mur.
    2. او به دیوار تکیه داده‌است.

4 حساب باز کردن (روی چیزی یا کسی) (s'appuyer)

مترادف و متضاد compter sur se fonder sur
s'appuyer sur quelque chose
روی چیزی حساب باز کردن
  • Le professeur s'est appuyé sur des documents pour une étude.
    استاد روی مدارک برای یک تحقیق حساب باز کرده‌است.

5 زیر بار رفتن تن دادن به (s'appuyer)

informal
s'appuyer quelque chose
به چیزی تن دادن
  • Il s'est appuyé une visite chez le dentiste.
    او به معاینه دندانپزشکی تن داد.

6 تکیه دادن گذاشتن

مترادف و متضاد adosser mettre poser
appuyer quelque chose
چیزی را تکیه دادن
  • L'agriculteur a appuyé l'échelle contre l'arbre.
    کشاورز نردبان را به درخت تکیه داد.

7 حمایت کردن از طرفداری کردن از

مترادف و متضاد encourager pousser
appuyer quelqu'un
از کسی حمایت کردن
  • 1. Le conseiller général appuie cette candidate pour les municipales.
    1. مشاور کل، از این کاندید برای انتخابات شورای شهر حمایت می‌کند.
  • 2. Ma mère m'a toujours appuyé dans la vie.
    2. مادرم همیشه مرا در زندگی حمایت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان