Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تأکید کردن
2 . فشار دادن
3 . تکیه دادن (به)
4 . حساب باز کردن (روی چیزی یا کسی)
5 . زیر بار رفتن
6 . تکیه دادن
7 . حمایت کردن از
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
appuyer
/apɥije/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: appuyé]
[حالت وصفی: appuyant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تأکید کردن
پافشاری کردن
مترادف و متضاد
insister
souligner
appuyer sur quelque chose
روی چیزی تأکید کردن
1. L'avocat a appuyé sur le jeune âge de son client.
1. وکیل روی سن کم موکلش تأکید کرد.
2. Tu pouvais appuyer sur ce sujet.
2. تو میتوانستی روی این موضوع تأکید کنی.
2
فشار دادن
فشردن
مترادف و متضاد
presser
appuyer sur/contre quelque chose
چیزی را فشردن [روی چیزی فشار دادن]
1. Il a appuyé son doigt sur le lecteur d'empreintes digitales.
1. او انگشتش را روی اثرانگشتخوان دیجیتالی فشرد.
2. J'ai appuyé sur le bouton pour allumer la cafetière.
2. من برای روشنکردن قهوهساز دکمه را فشردم.
3
تکیه دادن (به)
(s'appuyer)
مترادف و متضاد
s'adosser
s'appuyer sur/à/contre quelque chose
به چیزی تکیه دادن
1. Elle s'est appuyée contre un arbre.
1. او به یک درخت تکیه دادهاست.
2. Il s'appuie contre le mur.
2. او به دیوار تکیه دادهاست.
4
حساب باز کردن (روی چیزی یا کسی)
(s'appuyer)
مترادف و متضاد
compter sur
se fonder sur
s'appuyer sur quelque chose
روی چیزی حساب باز کردن
Le professeur s'est appuyé sur des documents pour une étude.
استاد روی مدارک برای یک تحقیق حساب باز کردهاست.
5
زیر بار رفتن
تن دادن به
(s'appuyer)
informal
s'appuyer quelque chose
به چیزی تن دادن
Il s'est appuyé une visite chez le dentiste.
او به معاینه دندانپزشکی تن داد.
6
تکیه دادن
گذاشتن
مترادف و متضاد
adosser
mettre
poser
appuyer quelque chose
چیزی را تکیه دادن
L'agriculteur a appuyé l'échelle contre l'arbre.
کشاورز نردبان را به درخت تکیه داد.
7
حمایت کردن از
طرفداری کردن از
مترادف و متضاد
encourager
pousser
appuyer quelqu'un
از کسی حمایت کردن
1. Le conseiller général appuie cette candidate pour les municipales.
1. مشاور کل، از این کاندید برای انتخابات شورای شهر حمایت میکند.
2. Ma mère m'a toujours appuyé dans la vie.
2. مادرم همیشه مرا در زندگی حمایت کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
appui-tête
appui
apprêté
apprêter
appréhension
appuyer sur le champignon
appuyé
appât
appâter
appétissant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان