[عبارت]

avoir le coup de bambou

/avwaʀ lə ku də bɑ̃bu/

1 دچار آفتاب‌زدگی شدن

  • 1.On est resté toute la journée au soleil et j'ai eu le coup de bambou .
    1. تمام روز در آفتاب بودیم و آفتاب زده [گرما زده] شدم.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنی تحت الفظی این عبارت "ضربه‌ی بامبو داشتن" است که کنایه از "دچار آفتاب‌زدگی شدن" است.

2 دیوانه شدن مجنون شدن

  • 1.Après la mort de sa femme, il avait le coup de bambou.
    1. بعد از مرگ زنش، او دیوانه شده بود.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنی تحت الفظی این عبارت "ضربه‌ی بامبو داشتن" است که کنایه از "دیوانه شدن" یا "مجنون شدن" است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان