[اسم]

le bébé

/bebe/
قابل شمارش مذکر
[جمع: bébés]

1 بچه بچه شیرخوار، کودک

مترادف و متضاد nouveau-né poupon
attendre un bébé/promener un bébé
منتظر بچه بودن [باردار بودن]/بچه‌ای را به گردش بردن
  • 1. J'attends mon premier bébé.
    1. من منتظر بچه اولم هستم. [بچه اولم را باردارم.]
  • 2. La maman promène son bébé.
    2. مادر بچه‌اش را به گردش می‌برد.

2 بچه نابالغ

مترادف و متضاد enfantin immature
être/rester le bébé
بچه بودن/ماندن
  • 1. C'est un vrai bébé, il fuit ses responsabilités.
    1. او واقعاً بچه است، از مسئولیتش فرار می‌کند.
  • 2. Elle est restée très bébé.
    2. او خیلی بچه مانده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان