[قید]

bien

/bjɛ̃/
غیرقابل مقایسه

1 به‌خوبی خوب

مترادف و متضاد admirablement convenablement parfaitement mal malencontreusement
comprendre/jouer/danser... bien
خوب فهمیدن/بازی کردن/رقصیدن...
  • 1. Elle a bien agi.
    1. او خوب رفتار کرد.
  • 2. Il a bien compris ma remarque
    2. او به خوبی تذکر مرا متوجه شد.
  • 3. Il joue bien au tennis.
    3. او خوب تنیس بازی می‌کند.
vouloir bien
خیلی تمایل داشتن [به‌خوبی خواستن]
  • 1. Il veut bien de se taire.
    1. خیلی تمایل دارد حرفی نزند.
  • 2. Je veux bien le faire.
    2. خیلی تمایل دارم انجامش بدهم.
دقت کنید که اگر فعل جمله شما ترکیبی composé باشد، جایگاه قید بین فعل کمکی و فعل اصلی است.

2 خیلی زیاد، بسیار

مترادف و متضاد beaucoup extrêmement fort faiblement médiocrement peu
bien content/jeune/ravi...
خیلی راضی/جوان/شاد...
  • 1. Ce ministre est bien jeune pour ce poste.
    1. این وزیر برای این پست [منصب] خیلی جوان است.
  • 2. Nous sommes bien contents.
    2. ما خیلی خوشحال هستیم.
aimer/espérer/souhaiter...bien
خیلی دوست داشتن/امیدوار بودن/آرزو کردن ...
  • 1. J’espère bien y aller.
    1. خیلی امیدوارم که بروم آنجا.
  • 2. Je t'aime bien !
    2. [خطاب به دوست صمیمی] خیلی دوستت دارم.
vouloir bien faire quelque chose
به انجام کاری خیلی مشتاق بودن
  • Je veux bien le faire.
    خیلی مایلم این کار را بکنم.
bien de souci/de gens...
نگرانی/مردم... بسیار
  • 1. Bien des gens pensent comme vous.
    1. آدم‌های بسیاری مثل شما فکر می‌کنند.
  • 2. Elle s'est fait bien du souci.
    2. او خیلی نگران شد.
Merci bien
خیلی ممنون

3 واقعاً حقیقتاً، در واقع

مترادف و متضاد parfaitement réellement véritablement
habiter/dire... bien
واقعاً زیستن/حرف زدن...
  • 1. C’est bien fait pour toi !
    1. حقیقتاً به درد تو می‌خورد.
  • 2. Elle habite bien ici.
    2. او حقیقتاً این جا زندگی می‌کند.

4 حداقل دست‌کم

informal
مترادف و متضاد au moins
il y a bien 2 ans/200 euros
حداقل دو سال پیش/200 یورو
  • 1. Elle a bien cinquante ans.
    1. او حداقل پنجاه ساله است. [خونه پرش، پنجاه ساله است.]
  • 2. Vous en aurez bien pour mille euros.
    2. شما حداقل هزار یورو دارید.
[صفت]

bien

/bjɛ̃/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: bien] [جمع مونث: bien] [جمع مذکر: bien]

5 خوب

مترادف و متضاد convenable correct satisfaisant détestable haïssable mal
une femme/un homme/un travail...bien
زنی/مردی/کاری... خوب
  • 1. C'est une femme bien : tu peux lui faire confiance.
    1. او زن خوبی است، (در نتیجه) می‌توانی به او اعتماد کنی.
  • 2. Ce travail est très bien.
    2. این کار (شغل) خیلی خوب است.
Ce n'est pas bien de (faire quelque chose)
(انجام دادن کاری) خوب نیست
  • 1. Ce n'est pas bien de manger vite.
    1. خوب نیست تند غذا بخورید.
  • 2. Ce n’est pas bien de dire du mal des gens.
    2. بد مردم را گفتن خوب نیست.
être bien avec quelqu'un
با کسی رابطه خوب داشتن
  • 1. Il est bien avec moi.
    1. او رابطه‌اش با من خوب است. [او با من رابطه خوبی دارد.]
  • 2. Nous sommes bien avec l'un l'autre.
    2. ما با همدیگر رابطه خوبی داریم.
C’est bien ?
خوبه؟

6 راحت

مترادف و متضاد aise
être bien
احساس راحتی کردن
  • 1. Je suis bien dans ton appartement.
    1. من در خانه‌ات احساس راحتی می‌کنم.
  • 2. On est bien dans ce fauteuil.
    2. در این صندلی احساس راحتی می‌کنیم.

7 زیبا خوب

مترادف و متضاد joli séduisant
être/avoir l'air/se sembler... bien (dans un vêtement)
(در لباسی) خوب بودن/به نظر رسیدن/ظاهر شدن ...
  • 1. Je suis me semble bien dans cette costume.
    1. من در این کت‌شلوار خوب به نظر می‌رسم.
  • 2. Tu es bien dans cette robe.
    2. در این پیراهن زیبا شده‌ای.

8 درست‌کار صادق

مترادف و متضاد honnête indigne méprisable
  • 1.Elle a été très bien.
    1. او خیلی درست‌کار بود.
  • 2.Mon père a étà bien dans ses relations commerciales.
    2. پدرم در روابط کاریش درست‌کار بود.
[اسم]

le bien

/bjɛ̃/
قابل شمارش مذکر

9 دارایی اموال

مترادف و متضاد argent avoir capital fortune richesse
  • 1.J'ai demandé à un expert d'estimer mon bien avant la vente.
    1. من از یک متخصص خواستم که اموالم را قبل فروش برآورد قیمت کند.
bien immobilier/le bien public
اموال نامنقول/اموال عمومی
  • 1. Il ne faut pas ruiner le bien public.
    1. ما نباید اموال عمومی را خراب کنیم.
  • 2. Un bien immobilier est un bien qui ne peut pas être déplacé.
    2. اموال نامنقول اموالی است که امکان جابجایی ندارد.
laisser son bien à quelqu'un
اموال خود را برای کسی به ارث گذاشتن
  • Il a laissé tous ses biens à son neveu.
    او تمام دارایی‌هایش را برای برادرزاده‌اش به ارث گذاشته است.

10 خوبی نیکی

مترادف و متضاد mal
vouloir du bien à quelqu'un
برای کسی خوبی خواستن
  • un ami qui vous veut du bien.
    دوستی که برایت خوبی می‌خواهد.
faire du bien (à quelqu'un)
(به کسی) خوبی کردن [حال کسی را خوب کردن]
  • 1. Il n’y a pas de mal à se faire du bien.
    1. در خوبی کردن هیچ ضرری نیست.
  • 2. Ses vacances lui ont fait beaucoup de bien.
    2. سفر خیلی حالش را خوب کرد.
dire du bien de quelqu'un
خوبی کسی را گفتن
  • Jean m’a dit beaucoup de bien de toi.
    "ژان" خوبی تو را به من گفته. [ژان خیلی ازت تعریف کرده.]

11 نفع سود

مترادف و متضاد bienfait intérêt profit malheur préjudice
C'est pour ton/mon... bien
برای نفع خودت/خودم...
  • 1. C'est pour ton bien que je te dis cela.
    1. برای نفع خودت بهت می‌گویم.
  • 2. C'est pour votre bien que je pars.
    2. برای نفع خودتان است که می‌روم.
[حرف ندا]

bien

/bjɛ̃/

12 خب باشه

bien !
باشه!
eh bien !
ااا، خب! [ااا!]
[اسم]

les biens

/bjˈɛ̃/
قابل شمارش جمع مذکر

1 کالا

les biens et services
کالا و خدمات
  • Les biens et services sont l'ensemble des produits fabriqués par les entreprises, les administrations publiques, les organisations.
    کالا و خدمات مجموع محصولاتی است ساخته‌شده توسط شرکت‌ها، سازمان‌های عمومی و ارگان‌ها.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان