[اسم]

le bonheur

/bɔnœʀ/
قابل شمارش مذکر
[جمع: bonheurs]

1 خوشبختی خوشحالی، خوشی، سعادت، توفیق

مترادف و متضاد béatitude félicité joie plaisir infortune malchance malheur
  • 1.Il pensait toujours au bonheur des hommes.
    1. او همواره در فکر سعادت انسان‌ها بود.
  • 2.Je te souhaite plein de bonheur.
    2. برایت سراسر خوشبختی آرزو می‌کنم.
porter bonheur à quelqu'un
برای کسی شانس آوردن/خوش‌شانسی آوردن
Quel bonheur !
چه سعادتی!
  • Quel bonheur de partir avec vous !
    چه سعادتی که با شما بیرون می‌رویم.
par bonheur
خوشبختانه [از سر خوشی]
  • Par bonheur, son portefeuille a été retrouvé.
    خوشبختانه کیف پولش پیدا شد.
On lit le bonheur sur son visage.
خوشی از چهره‌اش پیداست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان