[فعل]

bouleverser

/bulvɛʀse/
فعل گذرا
[گذشته کامل: bouleversé] [حالت وصفی: bouleversant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مختل کردن قطع کردن

bouleverser quelque chose
کسی یا چیزی را بهم ریختن
  • 1. Cet événement bouleversa toute l’Europe.
    1. این اتفاق تمام اروپا را مختل کرد.
  • 2. Le mauvais temps n'a pas bouleversé nos projets.
    2. آب و هوای بد برنامه‌های ما را مختل نکرد.

2 منقلب کردن از این رو به آن رو کردن، بهم ریختن

مترادف و متضاد émouvoir
bouleverser quelqu'un
کسی را منقلب کردن
  • 1. Cette nouvelle m'a bouleversé.
    1. این خبر من را بهم ریخت.
  • 2. La mort de son ami l’a bouleversé.
    2. مرگ دوستش او را منقلب کرد.
  • 3. Le départ inattendu de la présidente bouleverse cet homme.
    3. عزیمت ناگهانی رئیس جمهور این مرد را منقلب می‌کند.

3 زیر و رو کردن برگرداندن

bouleverser des papiers/objets...
برگه‌‌هایی/وسایلی... را برگرداندن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان