[فعل]

bredouiller

/bʁədujˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: bredouillé] [حالت وصفی: bredouillant] [فعل کمکی: avoir ]

1 من من کردن

  • 1.Il bredouillait en parlant.
    1. وقتی که حرف می‌زد من من می‌کرد.

2 زیر لب گفتن

  • 1.Bredouiller une excuse
    1. بهانه‌ای را زیر لب گفتن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان