[فعل]

broyer

/bʀwaje/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: broyé] [حالت وصفی: broyant] [فعل کمکی: avoir ]

1 ریز ریز کردن خرد کردن

  • 1.Broyer avec ses dents.
    1. با دندان‌هایش خرد کردن.
  • 2.J'ai broyé des documents après les avoir numérisés.
    2. من مدارک را بعد از اسکن کردنشان ریز ریز کردم.

2 آسیا کردن ساییدن، پودر کردن

  • 1.Avec le moulin elle broie le poivre.
    1. با آسیاب، او فلفل را آسیا کرد.
  • 2.La machine broie des pierres pour en faire du sable.
    2. دستگاه سنگ‌ها را برای درست کردن ریگ [ماسه] پودر می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان