[فعل]

caler

/kalˈe/
فعل گذرا
[فعل کمکی: avoir ]

1 لای چفت انداختن گیر انداختن، ثابت نگه داشتن

  • 1.Caler une soupape
    1. سوپاپی را ثابت کردن

2 متوقف شدن (موتور ماشین و غیره) از حرکت ایستادن

  • 1.Ce navire cale trop.
    1. این ناو زیاد از حرکت می‌ایستد.

3 تسلیم شدن گیر افتادن

  • 1.Il a calé devant l'adversaire.
    1. او در برابر متخاصم تسلیم شد.

4 پر بودن (شکم) دیگر جایی برای غذا نداشتن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان