Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . سلول (بدن)
2 . سلول (زندان)
3 . کانون
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la cellule
/sɛlˈyl/
قابل شمارش
مونث
[جمع: cellules]
1
سلول (بدن)
une cellule reproductrice/neuronale...
سلول تولیدمثل/عصبی...
Je vais extraire une cellule neuronale.
یک سلول عصبی استخراج خواهم نمود.
2
سلول (زندان)
1.Ils ont changé la cellule de ce prisonnier.
1. آنها سلول این زندانی را عوض کردند.
Cellule de prisonnier/disciplinaire de prison
سلول زندانی/تادیبی زندان
Avoir huit jours de cellule
هشت روز در سلولی بودن
3
کانون
هسته
Une cellule de crise/de la société/famille/Les cellules d'un parti politique
هسته بحران/جامعه/خانواده/هستههای یک حزب سیاسی
تصاویر
کلمات نزدیک
cellulaire
cellophane
cellier
cela ne fait rien.
cela fait plus d'une heure que nous attendons.
cellulite
celsius
celte
celui
cendre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان