[اسم]

la cellule

/sɛlˈyl/
قابل شمارش مونث
[جمع: cellules]

1 سلول (بدن)

une cellule reproductrice/neuronale...
سلول تولیدمثل/عصبی...
  • Je vais extraire une cellule neuronale.
    یک سلول عصبی استخراج خواهم نمود.

2 سلول (زندان)

  • 1.Ils ont changé la cellule de ce prisonnier.
    1. آنها سلول این زندانی را عوض کردند.
Cellule de prisonnier/disciplinaire de prison
سلول زندانی/تادیبی زندان
Avoir huit jours de cellule
هشت روز در سلولی بودن

3 کانون هسته

Une cellule de crise/de la société/famille/Les cellules d'un parti politique
هسته بحران/جامعه/خانواده/هسته‌های یک حزب سیاسی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان