[اسم]

le choc

/ʃɔk/
قابل شمارش مذکر

1 برخورد تصادم

2 ضربه‌ی روحی شوک

  • 1.Lorsque je l'ai vue dans son lit d'hôpital, ça m'a fait un choc.
    1. هنگامی که من او را در تخت بیمارستان دیدم، این (موضوع) به من ضربه‌ی روحی زد.

3 درگیری برخورد، رویارویی

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان