[اسم]

la chose

/ʃoz/
قابل شمارش مونث

1 شیء چیز، کار

  • 1.La meilleure chose à faire est d'appeler votre mère.
    1. بهترین کاری که می‌توانید بکنید، زنگ زدن به مادرتان است.
  • 2.Les décideurs politiques ont le pouvoir de changer beaucoup de choses.
    2. تصمیم‌گیرندگان سیاسی این قدرت را دارند تا خیلی چیزها را تغییر دهند.

2 مسئله موضوع، اتفاق

  • 1.Il n'est pas toujours facile de regarder les choses en face.
    1. رویارویی با اتفاقات همیشه راحت نیست.
  • 2.La politique devrait être une chose sérieuse.
    2. سیاست باید یک مسئله‌ جدی باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان