Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . حیاط
2 . دادگاه
3 . دربار
4 . حلقه (افراد)
5 . نامزدبازی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la cour
/kuʀ/
قابل شمارش
مونث
[جمع: cours]
1
حیاط
1.Les enfants jouent dans la cour.
1. بچهها در حیاط بازی میکنند.
sur cour
مشرف به حیاط
1. « appartement sur cour, très calme et ensoleillé »
1. «آپارتمانی مشرف به حیاط بسیار آرام و آفتابگیر»
2. Ça donnait sur cour.
2. مشرف به حیاط بود.
cour de récréation/cour d’école
حیاط مدرسه
Quand j'étais petite, j'adorai jouer aux chats dans la cour de récréation.
وقتی بچه بودم، دوست داشتم با گربههای توی حیاط مدرسهْ بازی کنم.
2
دادگاه
دیوان، محکمه
مترادف و متضاد
chambre
1.La cour a déclaré l'accusé innocent.
1. دادگاه متهم را بیگناه اعلام کرد.
cour d'appel
دادگاه تجدیدنظر
Son affaire est jugée en cour d'appel.
پروندهاش در دادگاه تجدیدنظر بررسی میشود.
3
دربار
دیوان
la cour de Louis XIV
دربار لوئی چهاردهم
1. Ils ont vécu dans la cour de Louis XV pendant 15 années.
1. آنها 15 سال در دربار لویی چهاردهم زندگی کردند.
2. Les gens qui ont vécu dans la cour de Louis XIV, étaient jeunes.
2. افرادی که در دربار لوئی چهاردهم زندگی کردند، جوان بودند.
4
حلقه (افراد)
مترادف و متضاد
cortège
escorte
la cour des grands/d'admirateurs
حلقه آدم بزرگها [افراد مشهور و موفق]/حلقه طرفداران
1. Ce chanteur est toujours entouré d'une cour d'admirateurs.
1. حلقهای از طرفداران این خواننده همیشه او را دربرمیگیرند.
2. Le succès de son film lui permet de jouer maintenant dans la cour des grands.
2. موفقیت فیلمش موجب شد حالا در حلقه افراد مشهور بازی کند.
5
نامزدبازی
خواستگاری کردن، خاطرخواه بودن
مترادف و متضاد
assiduité
faire la cour à quelqu'un
با کسی نامزدبازی کردن
1. Il a fait cour à la plus jolie fille de la faculté.
1. او با زیباترین دختر دانشکده نامزدبازی میکند.
2. Il lui a fait la cour.
2. با او نامزدبازی کرد.
3. je veux te faire la cour.
3. میخواهم خاطرخواهت شوم.
تصاویر
کلمات نزدیک
coupé
coupure
coupon-réponse
coupon
coupole
cour d'appel
cour d'assises
courage
courageusement
courageux
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان