[اسم]

la cuisse

/kɥis/
قابل شمارش مونث
[جمع: cuisses]

1 ران

  • 1.Elle avait une fracture au milieu de la cuisse.
    1. او در وسط رانش یک شکستگی دارد.
  • 2.Un de nos hommes a été blessé à la cuisse.
    2. یکی از افرادمان رانش زخمی شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان