[اسم]

le désarroi

/dezaʀwa/
قابل شمارش مذکر

1 پریشانی‌خاطر آشفتگی، اضطراب

  • 1.J'ai exprimé mon désarroi quand l'avion est parti sans moi.
    1. من پریشانی‌خاطرم را بروز دادم وقتی هواپیما بدون من حرکت کرد.
  • 2.La crise économique a jeté le pays entier dans le désarroi.
    2. بحران اقتصادی کل کشور را به آشفتگی انداخته است.

2 اندوه

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان