[اسم]

le désenchantement

/dezɑ̃ʃɑ̃tmɑ̃/
قابل شمارش مذکر

1 ناامیدی یاس، دلسردی

  • 1.C'est une sensation de désenchantement.
    1. این احساس یاس است.
  • 2.Elle rêvait de voyages, mais ne partit jamais : son désenchantement fut profond.
    2. او رویای سفر می‌دید، اما هیچگاه نمی‌رود، ناامیدی‌اش عمیق [زیاد] بود.

2 سرخوردگی ناکامی

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان