[فعل]

dévorer

/devɔʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: dévoré] [حالت وصفی: dévorant] [فعل کمکی: avoir ]

1 دریدن با حرص و ولع خوردن

dévorer quelque chose
چیزی را با ولع خوردن
  • 1. Le lion dévore la gazelle.
    1. شیر آهو را می‌درد.
  • 2. Ton gâteau était tellement bon que je l'ai dévoré tout entier !
    2. کیکت آنقدر خوب بود که من همه‌ی آن را کامل با حرص و ولع خوردم.

2 نابود کردن خراب کردن

dévorer quelque chose
چیزی را نابود کردن
  • Les fammes qui dévore l'édifice.
    شعله‌هایی که بنا را نابود می‌کند.

3 عذاب دادن شکنجه دادن

dévorer quelqu'un
کسی را عذاب دادن
  • La soif, le mal qui le dévore.
    گرسنگی و رنج او را عذاب می‌دهند.

4 خیره شدن چشم دوختن، حریص‌وار نگاه کردن

dévorer quelqu'un des yeux
حریص‌وار نگاه کردن
  • Paul la dévorait des yeux.
    "پل" به چشمانش خیره میشد.
dévorer quelqu'un du regard
چشم دوختن

5 با ولع خواندن

Dévorer un livre
کتابی را با ولع خواندن
  • Il lit beaucoup, dévore livre après livre.
    او زیاد می‌خواند، کتاب‌ها را پشت سر هم با ولع می‌خواند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان