Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . مسیر
2 . مدیریت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la direction
/diʀɛksjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
مسیر
راه
1.J'ai pris la mauvaise direction.
1. من مسیر اشتباه را رفتم.
2.Je vais dans la même direction que toi.
2. من همان راهی را می روم که تو می روی.
2
مدیریت
1.La direction de l'entreprise a décidé de délocaliser l'usine.
1. مدیریت شرکت تصمیم گرفته است جای کارخانه را تغییر بدهد.
2.On lui a confié la direction de l'entreprise.
2. ما مدیریت شرکت را به او سپردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
directeur des ventes
directeur de thèse
directeur de prison
directeur de la photo
directeur de journal
directive
directrice
dirigeable
dirigeant
diriger
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان