Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تمرین کردن
2 . به دنبال آوردن
3 . تمرین دادن
4 . دنبال خود آوردن
5 . به حرکت وا داشتن
6 . تحت تأثیر قرار دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
s'entraîner
/ɑ̃tʀene/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: entraîné]
[حالت وصفی: entraînant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
تمرین کردن
(خود را) آماده کردن
مترادف و متضاد
se préparer
1.C'est très important de s'entraîner avant de match.
1. تمرینکردن قبل از مسابقه خیلی مهم است.
2.Il faut s'entraîner chaque jour, même les week-ends.
2. باید هر روز تمرین کرد، حتی آخر هفتهها.
s'entraîner à quelque chose
برای چیزی خود را آماده کردن
1. Elle s'est entraînée aux entretiens d'embauche.
1. او خودش را برای مصاحبههای کاری آماده کردهاست.
2. Il faut que vous vous entraîniez à exposer.
2. باید خودتان را برای ارائه دادن آماده کنید.
2
به دنبال آوردن
موجب شدن
(entraîner)
مترادف و متضاد
engendrer
occasionner
provoquer
entraîner quelque chose
چیزی را به دنبال آوردن
1. Cela risque d’entraîner la chute du gouvernement.
1. این ریسک سقوط دولت را به دنبال میآورد.
2. Un tel décision pourrait facilement entraîner une instabilité politique.
2. یک چنین تصمیمی میتواند بهراحتی بیثباتی سیاسی به دنبال بیاورد.
3
تمرین دادن
آموزش دادن
(entraîner)
مترادف و متضاد
exercer
former
entraîner quelqu'un
کسی را تمرین دادن [آموزش دادن]
1. Il entraîne l'équipe de basketteurs.
1. او تیم بسکتبال را تمرین میدهد.
2. Il entraîne l’équipe de France depuis cinq ans.
2. او تیم ملی فرانسه را از پنج سال پیش تمرین میدهد.
4
دنبال خود آوردن
کشیدن
(entraîner)
مترادف و متضاد
charrier
tirer
traîner
entraîner quelque chose
چیزی را کشیدن
1. Elle lui a sauvé la vie en l'entraînant au-dehors.
1. او را بیرون کشید و جانش را نجات داد.
2. Il m'entraînait derrière lui.
2. او مرا پشت سر خودش میکشید.
3. Le courant entraînait la barque.
3. جریان آب، قایق را پشت سر خود آورد.
5
به حرکت وا داشتن
راه انداختن
(entraîner)
مترادف و متضاد
actionner
entraîner quelque chose
چیزی را به حرکت وا داشتن
1. La batterie entraîne le jouet.
1. باتری، اسباببازی را به حرکت وامیدارد.
2. Une courroie entraîne la roue.
2. تسمه، چرخ را به حرکت وا میدارد.
6
تحت تأثیر قرار دادن
(entraîner)
مترادف و متضاد
emporter
pousser
entraîner quelqu'un
کسی را تحت تأثیر قرار دادن
1. Il est charismatique, il toujours m'entraîne.
1. او کاریزماتیک است، مرا تحت تأثیر قرار میدهد.
2. Sa passion est si communicative qu'il entraîne ses proches.
2. شور و شوقش چنان مسری است که اطرافیانش را تحت تأثیر قرار میدهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
entraînement
entraînant
entraver
entrave
entrain
entraîneur
entre
entre chien et loup
entre-deux
entre-deux-guerres
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان