Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . آزمایش کردن
2 . امتحان کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
expérimenter
/ɛkspeʀimɑ̃te/
فعل گذرا و ناگذر
صرف فعل
1
آزمایش کردن
2
امتحان کردن
آزمودن، تجربه کردن
1.Le cuisinier expérimente une nouvelle façon de faire cette recette.
1. آشپر شیوه جدیدی از درست کردن این دستورالعمل غذایی را امتحان میکند.
2.On ne peut parler de cela sans l'avoir expérimenté.
2. بدون تجربه کردنش، نمیتوان از این (مسئله) حرف زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
expérimentation
expérimental
expérience
expéditionnaire
expédition
expérimenté
exquis
exsangue
exsuder
extase
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان