[اسم]

la faculté

/fakylte/
قابل شمارش مونث
[جمع: facultés]

1 دانشکده دانشگاه

faculté de droit/médecine...
دانشکده حقوق/پزشکی...
  • 1. Il travaille dans le restaurant en face de la faculté.
    1. او در رستوران روبروی دانشکده کار می کند.
  • 2. La faculté de droit attend mon dossier.
    2. دانشکده حقوق منتظر پرونده من است.
s’inscrire/entrer en faculté
در دانشگاه ثبت‌نام کردن/به دانشگاه وارد شدن

2 اختیار حق (le faculté)

faculté de faire quelque chose
حق انجام چیزی را داشتن
  • 1. Il a la faculté de tout vendre.
    1. او حق فروش همه چیز را دارد.
  • 2. Vous avez toujours la faculté de refuser.
    2. شما همیشه حق رد کردن دارید.

3 قوه استعداد، توانایی، قدرت (le faculté)

la faculté de travail/concentration...
توانایی کاری/تمرکز...
  • 1. Il a une grande faculté de travail.
    1. او استعداد بسیاری در کار دارد.
  • 2. les facultés intellectuelles
    2. قدرت ذهنی
  • 3. une grande faculté de concentration
    3. توانایی فوق‌العاده تمرکز کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان