Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . غلط
2 . تقصیر
3 . گناه
4 . خلاف
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la faute
/fˈot/
قابل شمارش
مونث
1
غلط
اشتباه
مترادف و متضاد
erreur
faire une faute
اشتباهی کردن
1. Cet élève a fait plusieurs fautes dans sa dictée.
1. این شاگرد در دیکتهاش چندین اشتباه کرده است.
2. Il fait des fautes de français.
2. او در فرانسویش اشتباه کرده.
fautes d'orthographe
غلط نگارشی
Ce texte était plein de fautes d'orthographe.
این متن پر از غلط دیکتهای بود.
sans faute
بی برو برگرد [بدون اشتباه]
Je t’appellerai sans faute.
بی برو برگرد بهت زنگ میزنم.
2
تقصیر
کوتاهی
1.Ce n'était la faute de personne.
1. این (امر) تقصیر هیچکس نبود.
2.Ce sont des fautes de jeunesse.
2. اینها کوتاهیهای [خطاها] جوانی است.
C’est de sa faute.
تقصیر اوست.
C'est de sa faute si nous avons échoué.
اگر ما شکست خوردیم تقصیر اوست.
être en faute
در اشتباه بودن
3
گناه
se repantir/connaître...sa faute
از گناه خود توبه کردن/به گناه خود اعتراف کردن...
Elle se repent de ses fautes.
او از گناهانش توبه میکند.
4
خلاف
خطا
Une faute de conduite
خلاف رانندگی
faute de main
خطای هَند
Il a fait une faute de main.
او خطای هند کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
faut-il des chaussures spéciales?
fausser
faussement
fausse couche
faussaire
faute de
faute professionnelle
fauteuil
fauteuil roulant
fauteur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان