[اسم]

la faute

/fˈot/
قابل شمارش مونث

1 غلط اشتباه

مترادف و متضاد erreur
faire une faute
اشتباهی کردن
  • 1. Cet élève a fait plusieurs fautes dans sa dictée.
    1. این شاگرد در دیکته‌اش چندین اشتباه کرده است.
  • 2. Il fait des fautes de français.
    2. او در فرانسویش اشتباه کرده.
fautes d'orthographe
غلط نگارشی
  • Ce texte était plein de fautes d'orthographe.
    این متن پر از غلط دیکته‌ای بود.
sans faute
بی برو برگرد [بدون اشتباه]
  • Je t’appellerai sans faute.
    بی برو برگرد بهت زنگ می‌زنم.

2 تقصیر کوتاهی

  • 1.Ce n'était la faute de personne.
    1. این (امر) تقصیر هیچ‌کس نبود.
  • 2.Ce sont des fautes de jeunesse.
    2. این‌ها کوتاهی‌های [خطاها] جوانی است.
C’est de sa faute.
تقصیر اوست.
  • C'est de sa faute si nous avons échoué.
    اگر ما شکست خوردیم تقصیر اوست.
être en faute
در اشتباه بودن

3 گناه

se repantir/connaître...sa faute
از گناه خود توبه کردن/به گناه خود اعتراف کردن...
  • Elle se repent de ses fautes.
    او از گناهانش توبه می‌کند.

4 خلاف خطا

Une faute de conduite
خلاف رانندگی
faute de main
خطای هَند
  • Il a fait une faute de main.
    او خطای هند کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان