[اسم]

le feu

/fø/
غیرقابل شمارش مذکر

1 آتش

مترادف و متضاد flambée
faire un feu
آتش درست کردن
  • Il fait un feu pour se réchauffer.
    برای اینکه خودش را گرم کند، آتش درست می‌کند.
mettre une bûche dans le feu
هیزمی در آتش انداختن
  • J'ai mis une bûche dans le feu.
    من یک هیزم در آتش انداخته‌ام.
se réchauffer près du feu
نزدیک آتش خود را گرم کردن
  • Viens te réchauffer près du feu.
    بیا خودت را کنار آتش گرم کن.

2 آتش‌سوزی آتش

مترادف و متضاد incendie
  • 1.Il y a le feu dans la pinède !
    1. در جنگل کاج آتش‌سوزی شده‌است!
  • 2.Le feu a ravagé la forêt.
    2. آتش‌سوزی جنگل را فرا گرفت.
mettre le feu à quelque chose
چیزی را آتش زدن
  • Il a mis le feu à un tas de vieilles planches.
    او چندین الوار کهنه را آتش زد.
être en feu
در آتش سوختن [آتش گرفتن]
  • L'hôtel est en feu.
    هتل در آتش می‌سوزد.

3 شعله آتش، حرارت

cuire/laisser à feu doux
روی آتش ملایم پخته شدن/قرار دادن
  • 1. Cette viande doit cuire à feu doux.
    1. این گوشت باید روی آتش ملایم پخته شود.
  • 2. Pour bien faire mijoter son bœuf bourguignon, il l'a laissé à feu doux pendant 45 minutes, comme lui avait conseillé son ami cuisinier.
    2. برای اینکه گوشت بورگاندی خوب مغزپخت شود، همان طور که دوست آشپزش گفته بود، 45 دقیقه روی شعله ملایم قرارش داد.

4 شومینه

مترادف و متضاد âtre cheminée foyer
au coin du feu
جلوی شومینه
  • Il y a une veillée au coin du feu, allez les joindre.
    یک دورهمی عصرانه جلوی شومینه هست، بروید بهشان پیوندید.
faire un feu
آتش شومینه را به راه انداختن
  • Comment faire un feu sans fumée ?
    چطور آتش شومینه را بدون دود راه بیندازیم؟

5 فندک آتیش

informal
مترادف و متضاد allumette briquet
Auriez-vous du feu ?
آتیش دارید؟
Mon vieux, tu as du feu ?
رفیق، آتیش داری؟

6 شلیک آتش

informal
مترادف و متضاد tir
ouvrir le feu
آتش گشودن
  • 1. Bodega a ouvert le feu, mais son navire est trop éloigné.
    1. ''بودگا'' آتش گشوده، اما کشتی‌اش بیش از حد دور است.
  • 2. Ils ont ouvert le feu.
    2. آنها آتش گشودند.

7 جنگ میدان نبرد

informal
مترادف و متضاد combat
aller au feu
به میدان نبرد رفتن
  • 1. Désormais les soldats refusent d'aller au feu.
    1. از این پس سربازان از به جنگ رفتن امتناع می‌کنند.
  • 2. Les soldats vont au feu.
    2. سربازان به میدان نبرد می‌روند.

8 تفنگ

informal
مترادف و متضاد pistolet
arme à feu
اسلحه [تفنگ]
  • Le taux de décès causés par une arme à feu chez les jeunes au Canada est l'un des plus importants sujets.
    نرخ مرگ بر اثر تفنگ نزد جوانان کانادایی یکی از مهم‌ترین موضوعات بحث است.

9 گرما (در اثر استفاده زیاد از یک وسیله برقی)

مترادف و متضاد chaleur
le feu du rasoir/l'appareil à jus...
گرمای ریش‌تراش/دستگاه آبمیوه‌گیری...
  • 1. C'est quoi le feu de l'appareil à jus ?
    1. دلیل گرمای دستگاه آبمیوه‌گیری چیست؟
  • 2. Comment calmer le feu du rasoir ?
    2. چطور گرمای ریش‌تراش را کم کنیم؟

10 شور حرارت، شور و حرارت

مترادف و متضاد fougue passion mollesse nonchalance
un discours/un débat/une discussion... plein de feu
یک سخنرانی/مناظره/بحث... پر از شور و حرارت
  • Hier soir, on a regardé le débat plein de feu entre Joe Baiden et Donald Trump.
    دیشب مناظره پر از شور و حرارت بین جو بایدن و دونالد ترامپ را مشاهده کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان