[صفت]

fier

/fjɛʀ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: fière] [جمع مونث: fières] [جمع مذکر: fiers]

1 سربلند خشنود، مفتخر

مترادف و متضاد comblé satisfait
être fier de quelque chose
خشنود بودن از چیزی [بالیدن به چیزی/مباهات کردن به چیزی]
  • 1. Il est fier de ses enfants et de leur succès.
    1. او به فرزندان و موفقیتشان می‌بالد.
  • 2. Il était très fier de ses progrès.
    2. او از پیشرفت‌های خود بسیار سربلند بود.
  • 3. Je suis vraiment très fier de participer à ce processus.
    3. من به شرکت‌کردن در این فرآیند واقعاً می‌بالم.

2 مغرور متکبر

مترادف و متضاد arrogant prétentieux humble modeste simple
  • 1.Elle est trop fière pour accepter qu'on l'aide.
    1. او بیش از اندازه مغرور است که بپذیرد کمکش کنیم.
rendre fier
مغرور کردن
  • 1. Ça lui rendait fière.
    1. (آن) او را مغرور کرد.
  • 2. Sa réussite l'a rendu fier.
    2. موفقیتش او را مغرور کرد.

3 مشهور

informal
مترادف و متضاد fameux remarquable
un fier menteur/danseur...
دروغگو/رقصنده‌ای... مشهور
  • 1. C'est un fier menteur.
    1. او دروغگوی مشهوری است. [یک پا دروغگوست.]
  • 2. JLO est une fière danseuse.
    2. "جی ال او" رقصنده مشهوری است.
[فعل]

se fier

/fjɛʀ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: fié] [حالت وصفی: fiant] [فعل کمکی: être ]

4 اعتماد کردن (به) حساب باز کردن (روی)

مترادف و متضاد compter sur se défier se méfier
se fier à quelqu'un/quelque chose
به کسی/چیزی اعتماد کردن
  • 1. Ne te fie pas à lui.
    1. به او اعتماد نکن.
  • 2. Vous pouvez vous fier à sa mémoire.
    2. می‌توانید به حافظه‌اش اعتماد کنید. [روی حافظه‌اش حساب باز کنید.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان