[فعل]

flairer

/fleʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: flairé] [حالت وصفی: flairant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بو کشیدن بو حس کردن

  • 1.J'adorais flairer l'odeur des confitures.
    1. من عاشق بو کشیدن بوی مرباها بودم.
  • 2.Le chat a flairé l'odeur des crevettes !
    2. گربه بوی میگوها را حس کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان