[فعل]

flatter

/flatˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: flatté] [حالت وصفی: flattant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تملق گفتن زیادی تعریف کردن، چاپلوسی کردن

  • 1.Flatter pour obtenir qqch
    1. برای به دست آوردن چیزی تملق گفتن
  • 2.Plus on aime quelqu'un, moins il faut qu'on le flatte.
    2. هر چه بیشتر کسی را دوست می‌داریم، باید کمتر چاپلوسی او را کنیم.

2 نوازش کردن ناز کردن

مترادف و متضاد caresser
  • 1.Douce musique qui flatte l'oreille
    1. موسیقی ملایمی که گوش را نوازش می‌کند.
  • 2.Flatter un chien
    2. سگی را نوازش کردن

3 بهتر (از واقعیت) نشان دادن

  • 1.Cette photo la flatte.
    1. این عکس او را از واقعیت بهتر نشان می‌دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان