[اسم]

la foi

/fwa/
قابل شمارش مونث

1 اعتقاد (دینی)

  • 1.Je comprends que votre foi soit ébranlée.
    1. من متوجه شدم که اعتقاد (دینی) شما متزلزل شده است.
  • 2.La foi est la base de toute religion.
    2. اعتقاد (دینی) پایه [اساس] هر مذهبی است.

2 ایمان

  • 1.Avoir la foi.
    1. ایمان داشتن.
  • 2.Sa foi le réconforte dans ses malheurs.
    2. ایمانش او را در ناکامی‌هایش آرام می‌کند.

3 اعتماد اطمینان

  • 1.Il a foi en son projet.
    1. او به برنامه‌اش ایمان دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان