[صفت]

fou

/fu/
قابل مقایسه
[حالت مونث: folle] [جمع مونث: folles] [جمع مذکر: fous]

1 دیوانه

مترادف و متضاد dément éperdu fanatique
  • 1.Elle est complètement folle.
    1. او کاملاً دیوانه است.
  • 2.Il faut être fou pour faire ça.
    2. برای انجام آن (کار) باید دیوانه بود. [باید دیوانه باشی تا آن را انجام دهی.]
être fou de foot/ski/guitare...
دیوانه فوتبال/اسکی/گیتار... بودن
  • 1. Il est fou de sa femme.
    1. او دیوانه زنش است.
  • 2. Je suis fou de foot.
    2. او دیوانه فوتبال است.
fou de joie/de chagrin/de colère
از شادی/از غم/از خشم... دیوانه [مفتون از خوشی/غم/خشم...]
  • 1. George, son père, était fou de joie.
    1. جورج، پدرش، از شادی دیوانه بود.
  • 2. Il doit être fou de joie d'avoir un petit-fils métisse.
    2. باید از شادی دیوانه بشود که نوه‌ای دورگه دارد.
comme un fou
دیوانه‌وار [مثل یک دیوانه]
  • 1. Ce n'est pas son argent qu'il dépense, mais il le dépense comme un fou.
    1. مسئله خرج پول نیست، این است که دیوانه‌وار خرجش می‌کند.
  • 2. je continue à m'amuser comme un fou sur cette appareil.
    2. من با این دستگاه مثل یک دیوانه همچنان سرم را گرم می‌کنم.
نکته fou
دیوانه می‌تواند هم معنی انتزاعی داشته باشد مثل دیوانه چیزی بودن هم معنی واقعی مثل دیوانه زنجیری

2 احمقانه دیوانه وار، عجیب و غریب

مترادف و متضاد absurde insensé saugrenu raisonnable sensé
c'est/il est fou de...
احمقانه است که...
  • 1. C'est fou de vouloir traverser ce désert.
    1. میل به عبورکردن [گذر] از این بیابان احمقانه است.
  • 2. Il est fou de rouler à cette vitesse.
    2. احمقانه است که با این سرعت اسکیت کنی.
توضیحاتی در خصوص صفت "fou"
صفت "fou" برای چیزی استفاده می‌شود که مخالف یا مغایر عقل، منطق و احتیاط است.

3 خارج از کنترل از کنترل خارج‌شده

مترادف و متضاد éperdu irrépressible raisonnable retenue
La voiture/un prix ... folle [fou]
ماشین/قیمت... خارج از کنترل
  • Le camion fou dévalait la pente.
    کامیون از کنترل خارج‌شده از تپه پایین می‌آمد.
fou rire
خنده بی‌اختیار [خارج از کنترل]
  • 1. J'ai été pris d'un tel fou rire que j'ai dû quitter la pièce un moment jusqu'à ce que cela se calme.
    1. آن چنان خنده بی‌اختیاری کردم که مجبور شدم در آن لحظه اتاق را ترک کنم تا شرایط آرام بگیرد.
  • 2. Un fou rire est un rire totalement incontrôlable.
    2. خنده بی‌اختیار خنده‌ای است کاملاً خارج از کنترل.

4 بسیار زیاد وحشتناک، عجیب

مترادف و متضاد énormément extrêmement terriblement
Une terreu/peur/colère... folle
وحشت/ترس/خشم... شدید
  • 1. Elle a une peur folle des araignées.
    1. او ترس بسیار زیادی از عنکبوت‌ها دارد.
  • 2. Il y avait un monde fou.
    2. جمعیت بسیار زیادی آن جا بود.
توضیحاتی در خصوص صفت "fou"
صفت "fou" بیانگر چیزی است که با تمام شدت و قدرت خود حاضر می‌شود و یا بیانگر عملی است که با تمام شدت خود صورت می‌گیرد.

5 [گیاه] خودرو وحشی

les herbes folles
گیاهان خودرو
  • 1. Les herbes folles est un film réalisé par Alain Resnais.
    1. «گیاهان خودرو» نام فیلمی است به کارگردانی آلن رنه.
  • 2. Les herbes folles poussent très vite.
    2. گیاهان خودرو خیلی سریع رشد می‌کنند.
[اسم]

le fou

/fu/
قابل شمارش مذکر

6 مهره فیل (شطرنج)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان