[اسم]

le front

/fʀɔ̃/
قابل شمارش مذکر
[جمع: fronts]

1 پیشانی جبین

  • 1.Il a une tache sur le front.
    1. او یک خال روی پیشانی‌اش دارد.

2 سر کله

مترادف و متضاد tête
pencher le front
سر را خم کردن
marcher le front haut
سر بالا راه رفتن

3 جلو لبه، نوک، حاشیه

front d'un bâtiment
جلوی یک ساختمان (نما)
le front de Seine
حاشیه رود سن

4 جبهه

مترادف و متضاد arrière
front chaud
جبهه باد گرم
front de bataille
جبهه مبارز
  • Il est parti pour le front.
    او به جبهه (نیروهای مقدم) اعزام شد.
front national
جبهه ملی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان