[فعل]

frotter

/fʀɔte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: frotté] [حالت وصفی: frottant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مالیدن سابیدن

  • 1.Il a frotté le plancher jusqu'à ce qu'il soit propre.
    1. او زمین را سابید تا تمیز شود.
  • 2.Je frotte les pierres l'une contre l'autre pour obtenir une étincelle.
    2. برای دستیابی به جرقه سنگ‌ها را یکی روی دیگری می‌سایم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان