Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . فرار کردن
2 . نشت کردن
3 . گریزان بودن از
4 . فرار کردن از
5 . به سرعت گذشتن
6 . جوهر پس دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
fuir
/fɥiʀ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: fui]
[حالت وصفی: fuyant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فرار کردن
گریختن
مترادف و متضاد
éluder
s'enfuir
fuir de/dans/à travers...
گریختن از/به/از میان...
1. Il a fui à travers champs.
1. او از میان مزارع گریخت.
2. Ils ont fui de leur pays pour des raisons politiques.
2. آنها به دلایل سیاسی از کشورشان گریختند.
3. Le prisonnier a fui dans les bois.
3. زندانی به جنگلها فرار کرد.
2
نشت کردن
چکه کردن
مترادف و متضاد
s'échapper
fuir (par/de...)
نشت کردن (از طریق/از...)
1. Cette bouteille d'eau fuit.
1. این بطری آب چکه میکند.
2. Eau qui fuit d'un réservoir.
2. از این مخزن، آب نشت میکند.
3. Le gaz a fui par la fente.
3. از این شکاف، گاز نشت کرد.
3
گریزان بودن از
دوری کردن از
مترادف و متضاد
esquiver
éviter
rechercher
fuir quelque chose
از چیزی دوری کردن
1. Elle fuit les menteurs.
1. او از دروغگوها دوری میکند.
2. Il fuit la cigarette.
2. او از سیگار گریزان است.
4
فرار کردن از
گریختن از
formal
fuir quelqu'un
از کسی گریختن
1. Le soldat a fui l'ennemi.
1. سرباز از دشمن گریخت.
2. Le sommeil me fuit.
2. خواب از من میگریزد.
5
به سرعت گذشتن
به سرعت سپری شدن
formal
مترادف و متضاد
passer
s'écouler
s'envoler
continuer
l'été/la jeunesse/l'enfance... fuir
تابستان/جوانی/کودکی... به سرعت گذشتن
1. L'été a fui.
1. تابستان به سرعت سپری شد.
2. Ma jeunesse a fui et je n'en suis pas rendu compte.
2. جوانیام به سرعت گذشت و من متوجهاش نشدم.
6
جوهر پس دادن
stylo/stylo plume... fuir
خودکار/خودنویس... جوهر پس دادن
1. Ce stylo plume a fui et a taché mon chemise.
1. این خودنویس جوهر پس داد و پیراهنم را لک کرد.
2. Mon stylo a fui.
2. خودکارم جوهر پس داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
fugueur
fugue
fugitif
fugace
fuel
fuite
fuite d'eau
fulgurant
fulminer
fumer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان