[فعل]

immortaliser

/imɔʀtalize/
فعل گذرا
[گذشته کامل: immortalisé] [حالت وصفی: immortalisant] [فعل کمکی: avoir ]

1 جاودانه کردن ابدی کردن

  • 1.Afin d'immortaliser ce moment, il va filmer toute la cérémonie.
    1. به منظور جاودانه کردن این لحظه، او از تمام مراسم فیلم خواهد گرفت.
  • 2.Une photographie peut aider à immortaliser l'instant.
    2. یک عکس می‌تواند به ابدی کردن لحظه کمک کند.

2 نامیرا کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان