Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . (بدون برنامه قبلی) تدارک دیدن
2 . فیالبداهه خواندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
improviser
/ɛ̃pʀɔvize/
فعل گذرا
[گذشته کامل: improvisé]
[حالت وصفی: improvisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(بدون برنامه قبلی) تدارک دیدن
1.J'ai improvisé une fête pour notre groupe.
1. من برای گروهمان یک جشن (بدون برنامه قبلی) تدارک دیدم.
2.Nous improvisons un pique-nique, ce soire.
2. امشب، (بدون برنامه قبلی) پیکنیکی را تدارک می بینیم.
2
فیالبداهه خواندن
فیالبداهه (سازی) زدن
1.Improviser au piano
1. فی البداهه پیانو زدن
تصاویر
کلمات نزدیک
improvisation
impropre
impromptu
improductif
improbable
improviste (à l')
improvisé
imprudemment
imprudence
imprudent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان