Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . مخلوط کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
incorporer
/ɛ̃kɔʀpɔʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: incorporé]
[حالت وصفی: incorporant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مخلوط کردن
قاطی کردن
1.Pour réaliser le gâteau, il faut incorporer tous les ingrédients.
1. برای درست کردن کیک، باید همه مواد را مخلوط کرد.
2.Tu dois incorporer de la levure dans la pâte.
2. تو باید مایه خمیر را با خمیر قاطی کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
inconvénient
inconvenant
inconvenance
incontrôlable
incontournable
incorrect
incorrection
incorrigible
incorruptibilité
incriminer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان