Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . گنجاندن
2 . درج کردن
3 . عجین شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
insérer
/ɛ̃seʁˈe/
فعل گذرا
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
گنجاندن
جا دادن، گذاشتن
1.Insérer un feuillet dans un livre
1. برگهای را توی کتابی گذاشتن
2
درج کردن
1.Insérer un communiqué dans un journal
1. اطلاعیهای را در مجلهای درج کردن
3
عجین شدن
جا افتادن (در جایی)
(s'insérer)
1.Les étrangers ont beaucoup de mal à s'insérer dans ce quartier.
1. خارجیها برای جا افتادن در این محله خیلی دردسر [زحمت] دارند.
2.S'insérer dans la société.
2. عجین شدن در [با] جامعه.
تصاویر
کلمات نزدیک
inséparable
insémination
insécurité
insurrection
insurmontable
intact
intarissable
intellect
intellectuel
intelligence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان