Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تاسیس کردن
2 . ایجاد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
instaurer
/ɛ̃stɔʀe/
فعل گذرا و ناگذر
صرف فعل
1
تاسیس کردن
بنیان نهادن
2
ایجاد کردن
برقرار کردن، درست کردن
1.Il a instauré une nomenclature des composés minéraux.
1. او فهرستی از ترکیبات معدنی درست کرد.
2.Le gouvernement a instauré une nouvelle politique pour combattre la pauvreté.
2. دولت برای مبارزه با فقر سیاست جدیدی را ایجاد کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
instantané
instant
instance
instamment
installé
instigateur
instigation
instiller
instinct
instinctif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان