[اسم]

l'intervention

/ɛ̃tɛʀvɑ̃sjɔ̃/
قابل شمارش مونث

1 مداخله وساطت، پادرمیانی

  • 1.J'ai obtenu ce poste grâce à l'intervention de mon beau-frère.
    1. من این شغل را به لطف وساطت برادر شوهرم به دست آوردم.
  • 2.Tu n'as pas le droit d’intervention.
    2. تو حق مداخله نداری.

2 عمل جراحی

  • 1.L'infirmière a aidé le médecin pendant l'intervention.
    1. پرستار در عمل جراحی به پزشک کمک کرد.
  • 2.L'intervention durera 30 minutes et le patient pourra rentrer chez lui le lendemain.
    2. عمل جراحی 30 دقیقه طول خواهد کشید و بیمار خواهد توانست فردایش به خانه بازگردد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان