Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . پرتاب کردن
2 . دور انداختن
3 . خود را (به جایی) انداختن
4 . پرت کردن
5 . ساختن
6 . پخش کردن (نور)
7 . ایجاد کردن
8 . (به زمین) انداختن
9 . از سر باز کردن
10 . فرو بردن
11 . (داد، فریاد و جیغ) زدن
12 . از خود ساطع کردن
13 . توجه خود را وقف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
jeter
/ʒ(ə)te/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: jeté]
[حالت وصفی: jetant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پرتاب کردن
مترادف و متضاد
lancer
jeter quelque chose (à quelqu'un)
چیزی را (به سمت کسی) پرتاب کردن
1. Il lui a jeté un crayon.
1. به سمتش یک مداد پرتاب کرد.
2. L'enfant a jeté la balle à son père.
2. کودک، توپ را به سمت پدرش پرتاب کرد.
3. Le serpent jette son venin.
3. مار زهرش را پرتاب میکند.
2
دور انداختن
مترادف و متضاد
se débarrasser de
se défaire de
jeter quelque chose
چیزی را دور انداختن
1. Mes parents ne jettent jamais rien.
1. پدر و مادرم هرگز چیزی را بیرون نمیاندازند.
2. Ne le jette pas! j'en ai besoin.
2. دورش نینداز، نیازش دارم.
3
خود را (به جایی) انداختن
(se jeter)
مترادف و متضاد
s'élancer
sauter
se ruer
se jeter à l’eau
خود را توی آب انداختن
Elle se jeta à l'eau pour le sauver.
خودش را توی آب انداخت تا نجاتش دهد.
se jeter dans la gueule du loup
خود را در دهان شیر انداختن [خود را در معرض خطر انداختن]
Il s'est jeté dans la gueule du loup en parlant comme ça.
با این جوری صحبت کردنش خود را در دهان شیر انداخت.
se jeter dans les bras de quelqu'un
خود را در بغل کسی انداختن
Quand elle voit son amant, elle se jette dans ses bras.
وقتی معشوقش را میبیند؛ خودش را در بغلش میاندازد.
4
پرت کردن
انداختن
مترادف و متضاد
déposer
jeter quelque chose
چیزی را پرت کردن
1. Il entre et jette sa veste sur le fauteuil.
1. او وارد میشود و کتش را روی مبل پرت میکند.
2. Les enfants jettent des pierres dans l'étang.
2. بچهها در برکه سنگ میاندازند.
jeter quelqu'un dehors/en prison
کسی را بیرون/به زندان انداختن
S'il me dérange, je le jeterai dehors.
اگر مزاحمم بشود، بیرون میاندازمش.
jeter un coup d’œil à quelque chose
نگاهی به چیزی انداختن
Il a jeté un coup d'œuil à sa voiture.
نگاهی به ماشینش انداخت.
5
ساختن
بنا کردن
مترادف و متضاد
construire
édifier
ériger
jeter quelque chose
چیزی را ساختن
1. Les deux immeubles ont été jetés l'année dernière.
1. دو ساختمان پارسال ساخته شدهاند.
2. On a jeté un pont sur une rivière.
2. روی رودخانه پل ساختهاند.
6
پخش کردن (نور)
پراکندن، انداختن
مترادف و متضاد
déverser
répandre
jeter une lumière sur quelque chose
روی چیزی نوری پخش کردن
1. Ce projecteur jette une lumière vive sur les statues.
1. این پروژکتور روی مجسمهها نور میپراکند.
2. Il jeta la lumière sur le visage du soupçonné.
2. او نور را روی صورت مظنون انداخت.
7
ایجاد کردن
به وجود آوردن، دانه (چیزی) را در دل (کسی) کاشتن
مترادف و متضاد
causer
semer
susciter
jeter le doute/la colère/la haine... dans quelqu'un
دانه شک/خشم/نفرت... را در دل کسی کاشتن
1. Cette rumeur jeta le doute dans les esprits.
1. این شایعه، دانه شک را در اذهان میکارد.
2. En disant cela, il a jeté la haine dans mon cœur.
2. با این حرفش، دانه نفرت را در دل من کاشت.
8
(به زمین) انداختن
مترادف و متضاد
drosser
projeter
jeter quelqu'un à terre
کسی را به زمین انداختن
1. Il a jeté la femme à terre.
1. مرد، زن را به زمین انداخت.
2. L'agent l'a jeté à terre par un coup de pied.
2. مأمور با یک لگد او را به زمین انداخت.
9
از سر باز کردن
دست به سر کردن، دک کردن
informal
مترادف و متضاد
éconduire
expulser
renvoyer
repousser
jeter quelqu'un
کسی را دک کردن
1. Je le jette tout à l'heure.
1. من او را الان دک میکنم.
2. Le service d'ordre a jeté tous les perturbateurs.
2. نیروهای سرکوبگر همه اخلالگران را دک کردند.
10
فرو بردن
غرق کردن
مترادف و متضاد
plonger
jeter dans l'embarras/l'angoisse...
به گرفتاری/آشفتگی... فرو بردن
1. Sa réponse me jeta dans l'embarras.
1. پاسخش مرا در گرفتاری غرق کرد.
2. Son comportement l'a jeté dans la pensée.
2. رفتارش او را به فکر فرو برد.
11
(داد، فریاد و جیغ) زدن
کشیدن
مترادف و متضاد
émettre
lancer
pousser
jeter un cri
جیغ کشیدن
1. Il a jeté un cri en aperçevoyant son cadeau.
1. با دیدن هدیهاش، فریادی کشید.
2. Il jeta un cri et salua.
2. جیغی کشید و سلام داد.
12
از خود ساطع کردن
مترادف و متضاد
émettre
lancer
jette le feux/la lumière...
پرتو/نور... از خود ساطع کردن
Un diamant qui jette mille feux.
الماسی که از خود هزاران پرتو ساطع میکند.
13
توجه خود را وقف کردن
تماماً مشغول (چیزی) بودن
(se jeter)
مترادف و متضاد
se consacrer
se lancer
se jeter dans quelque chose
توجه خود را وقف کاری کردن
1. Il s'est jeté à corps perdu dans les études.
1. او تمام توجهاش را وقف مطالعاتش کردهاست.
2. Je me jette dans mes recherches.
2. من تمام توجهام را وقف تحقیقاتم میکنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
jetable
jet
jessie
jersey
jerrican
jeter de l'huile sur le feu
jeter de la poudre aux yeux
jeter des fleurs à quelqu'un
jeter feu et flamme
jeter l'ancre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان