Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . (ورزش) بازی کردن
2 . نواختن
3 . (نقش) بازی کردن
4 . اجرا شدن
5 . بازی شدن
6 . به بازی گرفته شدن
7 . بازی کردن
8 . [فنی] بازی کردن
9 . کجومعوج شدن
10 . نقشی داشتن (در)
11 . قمار کردن (روی)
12 . سفتهبازی کردن
13 . به خطر انداختن
14 . فریب دادن
15 . فریب دادن
16 . کوچک و کماهمیت شمردن
17 . ادا درآوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
jouer
/ʒwe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: joué]
[حالت وصفی: jouant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(ورزش) بازی کردن
مترادف و متضاد
pratiquer
jouer à/en quelque chose
چیزی بازی کردن
Ils jouent aux cartes.
آنها ورق بازی میکنند.
jouer au foot/au rugby
فوتبال/راگبی... بازی کردن
Je joue au foot le mercredi.
من چهارشنبهها فوتبال بازی میکنم.
jouer en ligne
آنلاین بازی کردن
Je n'aime pas jouer en ligne.
من دوست ندارم آنلاین بازی کنم.
این فعل گذراست با مفعول غیر مستقیم.
2
نواختن
(ساز) زدن
jouer d'un instrument
سازی زدن
1. Il aime jouer de la guitare.
1. او نواختن گیتار را دوست دارد.
2. Je joue du piano.
2. من پیانو میزنم.
این فعل گذراست با مفعول غیر مستقیم.
3
(نقش) بازی کردن
نقشی داشتن، اجرا کردن (نمایش)
مترادف و متضاد
effectuer
1.Il joue dans le dernier film de ce réalisateur.
1. او در آخرین فیلم این کارگردان نقش بازی میکند.
jouer un rôle/une pièce de théâtre...
نقشی/نمایشنامهای... اجرا کردن
1. C’est un très jeune acteur qui joue le rôle principal.
1. این بازیگر جوانی است که نقش اصلی را بازی میکند.
2. On joue Hamlet au Théâtre de la Ville.
2. هملت در تئاتر شهر اجرا میشود.
4
اجرا شدن
نمایش داده شدن، نواخته شدن
(se jouer)
مترادف و متضاد
représenter
se jouer une pièce/un film/un concert...
نمایشی/فیلمی/کنسرتی... اجرا شدن
1. Qu'est-ce qui se joue, en ce moment?
1. الان چه نمایشی دارد اجرا میشود؟
2. Un concert de Queen se joue en ce moment.
2. کنسرت کوئین هم اینک دارد اجرا میشود.
5
بازی شدن
(se jouer)
مترادف و متضاد
joué
se jouer à quatre/deux...
چهار نفری/دو نفری... بازی شدن
1. Ce jeu se joue à quatre.
1. این بازی چهار نفری بازی میشود.
2. Cela ne se joue pas comme ça.
2. (آن) این طوری بازی نمیشود.
6
به بازی گرفته شدن
دست انداختن
(se jouer)
l'avenir/le destin... se jouer
آینده/سرنوشت... به بازی گرفته شدن
1. C'est son avenir qui se joue dans ce bureau.
1. آینده او در این اداره به بازی گرفته میشود.
2. Mon destin se joue dans cette situation économique.
2. سرنوشت من در این موقعیت اقتصادی به بازی گرفته میشود.
7
بازی کردن
تفریح کردن
مترادف و متضاد
s'amuser
1.Les enfants jouent dans leur chambre.
1. بچهها در اتاقشان بازی میکنند.
jouer avec quelque chose
با چیزی بازی کردن
1. Cette fillette joue toujours avec ses poupées.
1. این دخترک همیشه با عروسکهایش بازی میکند.
2. Il joue avec son frère.
2. او با برادرش بازی میکند.
8
[فنی] بازی کردن
خلاصی داشتن، شل بودن
clef/pièce... jouer
کلید/تکهای... خلاصی داشتن
1. C'est une pièce qui joue.
1. این تکهای است که خلاصی دارد.
2. La clé joue dans la serrure.
2. کلید توی قفل بازی میکند.
9
کجومعوج شدن
تاب برداشتن
مترادف و متضاد
gauchir
se déformer
bois/porte... jouer
چوب/در... کجومعوج شدن
1. La planche a joué.
1. تخته تاب برداشتهاست.
2. La porte a joué.
2. در تاب برداشتهاست.
10
نقشی داشتن (در)
دخالت داشتن (در)، مطرح بودن (در)
مترادف و متضاد
agir
Jouer en quelque chose
در چیزی مطرح بودن
1. Cette réaction ne joue pas en ta faveur.
1. این واکنش به نفع تو مطرح نیست.
2. Le contrat d'assurance ne joue pas en cas d'attentat.
2. قرارداد بیمه در صورت سوءقصد دخالتی نمیکند.
jouer un rôle dans quelque chose
نقشی در چیزی داشتن
1. Elle a joué un rôle important dans cette association.
1. او در این انجمن نقش مهمی داشت.
2. L'internet joue un grand rôle dans leur entreprise.
2. اینترنت نقش مهمی در شرکت آنها دارد.
11
قمار کردن (روی)
شرطبندی کردن (روی)
مترادف و متضاد
miser
parier
risquer
jouer sur quelque chose
روی چیزی شرطبندی کردن
1. C'est vraiment rafraichissant de jouer sur quelque chose d'autre pendant un instant.
1. واقعاً کیف میدهد که الان در حال حاضر روی چیز دیگری شرط ببندیم.
2. Il joue dix euros sur un cheval.
2. او روی یک اسب ده یورو شرط میبندد.
jouer aux courses
شرطبندی کردن روی اسبهای مسابقه
Comment jouer aux Courses ?
چطور روی اسبهای مسابقه شرطبندی کنیم.
این فعل گذراست با مفعول غیر مستقیم.
12
سفتهبازی کردن
سوداگری کردن
مترادف و متضاد
spéculer
jouer à la Bourse/en Bourse
در بورس سوداگری کردن
1. Cesse de jouer à la Bourse.
1. از سفتهبازی در بورس دست بردار.
2. Mon père est quelqu'un qui joue à la Bourse.
2. پدرم کسی است که در بورس سفتهبازی میکند.
این فعل گذراست با مفعول غیر مستقیم.
13
به خطر انداختن
به بازی گرفتن، بازی کردن (با)
specialized
مترادف و متضاد
aventurer
hasarder
risquer
jouer (avec) sa vie/sa santé
با جان خود/سلامتی خود بازی کردن
1. On ne préfère pas jouer nos santés en marchant 4000 km à pied.
1. دوست نداریم با 4000 کیلومتر پیادهروی، با سلامتیمان بازی کنیم.
2. Tu joues avec ta vie si tu changera ton avis.
2. اگر نظرت را عوض کنی، با جانت بازی میکنی.
این یک فعل گذراست که میتواند هم مفعول مستقیم بگیرد هم غیر مستقیم.
14
فریب دادن
گول زدن
specialized
مترادف و متضاد
duper
tromper
jouer de quelqu'un
کسی را فریب دادن
1. Il a joué de moi.
1. او مرا فریب داد.
2. Un charlatan qui a joué de nombreuses personnes.
2. شارلاتانی که افراد زیادی را فریب دادهاست.
در این معنی، فعلی است گذرا با مفعول غیر مستقیم.
15
فریب دادن
گول زدن
(se jouer)
specialized
مترادف و متضاد
duper
tromper
se jouer de quelqu'un
کسی را فریب دادن
1. Elle s'est jouée de nous.
1. او ما را فریب داد.
2. Je me suis joué de mes parents.
2. والدینم را فریب دادم.
16
کوچک و کماهمیت شمردن
چیزی را به شوخی گرفتن، با شوخی و خنده برخورد کردن (با چیزی)
(se jouer)
مترادف و متضاد
respecter
se jouer de quelque chose
چیزی را به شوخی گرفتن
1. Il s'est joué de ses difficultés.
1. او مشکلاتش را به شوخی گرفت.
2. Je ne veux pas que tu te joues de mes sentiments.
2. من نمیخواهم که تو احساسات مرا به شوخی بگیری.
17
ادا درآوردن
وانمود کردن به
مترادف و متضاد
feindre
simuler
jouer (à) la surprise/la joie/l'amoureux...
به تعجب/شادی/عاشق بودن... وانمود کردن
1. Il cesse de jouer les victimes.
1. او دست از اینکه وانمود کند قربانی است، برمیدارد.
2. Il essaie de jouer la surprise.
2. تلاش میکند به تعجب وانمود کند.
3. Il joue à l'amoureux.
3. او ادای یک عاشق را درمیآورد.
4. Ne joue pas la joie, ce n'est pas vrai.
4. ادای خوشحالی را درنیاور، واقعی نیست.
این یک فعل گذراست که میتواند هم مفعول مستقیم بگیرد هم غیر مستقیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
joue
jouable
josé
joseph
jordanien
jouer avec le feu
jouer la comédie
jouer la montre
jouer la mouche du coche
jouer le joueur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان