[فعل]

klaxonner

/klaksɔne/
فعل گذرا
[گذشته کامل: klaxonné] [حالت وصفی: klaxonnant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بوق زدن

  • 1.Je klaxonne pour avertir le cycliste.
    1. من برای آگاه کردن دوچرخه‌سوار بوق میزنم.
  • 2.Le conducteur impatient a klaxonné.
    2. راننده عجول بوق زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان