Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . برخاستن
2 . برداشتن
3 . بالا بردن
4 . ختم کردن
5 . بلند کردن
6 . به پا خاستن
7 . طلوع کردن
8 . رشد کردن
9 . ورآمدن [خمیر]
10 . (عمل) برخاستن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
se lever
/l(ə)ve/
فعل بی قاعده
فعل بازتابی
[گذشته کامل: levé]
[حالت وصفی: levant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
برخاستن
از خواب برخاستن، از جای خود بلند شدن
مترادف و متضاد
se coucher
asseoir
1.Ils se sont levés à l'entrée de leur supérieure.
1. آنها با ورود رئیس، از جای خود بلند شدند.
2.J'ai mal au dos, je ne peux pas me lever.
2. پشتم درد میکند، نمیتوانم بلند شوم.
3.Je dois me lever à 5 heures du matin, chérie.
3. عزیزم، باید 5 صبح بیدار شوم.
Lève-toi !
بلند شو.
2
برداشتن
حذف کردن، از بین بردن، کنار زدن، از سر راه برداشتن
(lever)
مترادف و متضاد
abolir
contrer
supprimer
Lever une interdiction/une limite/une difficulté...
ممنوعیتی/محدودیتی/مشکلی... را از بین بردن
1. Il peut lever ces restrictions.
1. او میتواند این محدودیتها را از بین ببرد.
2. Le régisseur lève le rideau.
2. مدیر صحنه، پرده را کنار میزند.
3. Vous avez levé toutes nos objections.
3. شما همه اعتراضهای ما را حذف کردید.
3
بالا بردن
بلند کردن
(lever)
مترادف و متضاد
redresser
relever
remonter
baisser
incliner
lever le verre/le bras...
لیوان/دست... را بالا بردن [بلند کردن]
1. Je n’arrive pas à le lever.
1. نمیتوانم آن را بلند کنم.
2. Levez la main si vous connaissez la réponse.
2. اگر جواب را میدانید، دستتان را بالا ببرید.
3. Levez vos verres !
3. جامهایتان را بالا ببرید.
4
ختم کردن
تمام کردن
(lever)
مترادف و متضاد
clore
lever une séance/une réunion...
جلسهای/نشستی... را ختم کردن
1. J'ai levé le conflit.
1. من درگیری را تمام کردم.
2. Le directeur a levé la séance.
2. مدیر جلسه را ختم کرد.
5
بلند کردن
برداشتن
(lever)
informal
مترادف و متضاد
annuler
mettre debout
ôter
lever quelqu'un
کسی را بلند کردن
1. La mère a levé son enfant.
1. مادر بچهاش را بلند کرد.
2. Les infirmières ont levé la malade.
2. پرستاران، بیمار را بلند کردند.
lever quelque chose
چیزی را برداشتن
1. Il lève son chapeau pour saluer.
1. او کلاهش را برمیدارد تا سلام بدهد.
2. J'ai levé les livres pour que vous puissiez partir.
2. کتابها را برداشتم تا بتوانید بروید.
3. Levez le couvercle de la casserole !
3. در قابلمه را بردارید.
6
به پا خاستن
خیزش کردن، برخاستن
مترادف و متضاد
se redresser
se révolter
se lever contre quelque chose
در برابر چیزی به پا خاستن
1. Je me lève contre la pauvreté publique.
1. من در برابر فقر جمعی به پا میخیزم.
2. Les femmes se sont levées contre cette discrimination.
2. زنان در برابر شورش به پا خاستند.
7
طلوع کردن
مترادف و متضاد
se coucher
1.Le soleil se lève actuellement à cinq heures.
1. خورشید معمولاً ساعت پنج طلوع میکند.
2.Quand le soleil se lève, la lune se couche.
2. وقتی خورشید طلوع میکند، ماه غروب میکند.
8
رشد کردن
رستن
(lever)
مترادف و متضاد
pousser
1.Les haricots lèvent.
1. لوبیاها رشد میکنند.
2.Toutes mes plantes lèvent vite.
2. همه گیاهانم سریع رشد میکنند.
9
ورآمدن [خمیر]
(lever)
مترادف و متضاد
fermenter
1.La pâte à brioche lève.
1. خمیر نان بریوش ورمیآید.
2.Pour le gâteux, il faut que la pâte lève.
2. برای شیرینی لازم است که خمیر وربیاید.
[اسم]
le lever
/l(ə)ve/
قابل شمارش
مذکر
10
(عمل) برخاستن
(عمل) بالا رفتن
مترادف و متضاد
coucher
1.Le lever matin n'est point bonheur.
1. برخاستن از خواب صبح ابدا سعادت نیست.
au lever de quelque chose
در هنگام برخاستن [بالا رفتن] چیزی
Au lever des rideaux, tout le monde s'est tait.
هنگام بالارفتن پرده نمایش، جمعیت ساکت شده بود.
le lever du soleil
طلوع خورشید [برخاستن خورشید]
De plus, il faudra que le banquet soit terminé avant le lever du soleil.
تازه، پیش از طلوع خورشید مهمانی باید تمام شده باشد.
le lever des rideaux
بالارفتن پرده نمایش
Le lever de rideau est un moment important lors d'un événement, il signale son début.
بالارفتن پرده نمایش لحظه مهمی است در یک مراسم، نشاندهنده شروع است.
تصاویر
کلمات نزدیک
levant
levain
leurrer
leurre
leur
lever du soleil
lever l'ancre
levier
levier de vitesse
levure
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان