[فعل]

lire

/liʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: lu] [حالت وصفی: lisant] [فعل کمکی: avoir ]

1 خواندن مطالعه کردن

مترادف و متضاد déchiffrer décrypter
lire quelque chose
چیزی را خواندن
  • 1. J'ai lu cette phrase dans un livre.
    1. این جمله را در کتابی خواندم.
  • 2. J'aime lire cette page à voix haute.
    2. دوست دارم این صفحه را با صدای بلند بخوانم.
apprendre à lire
خواندن را یاد گرفتن
  • Il a 4 ans, mais il a appris à lire.
    4 ساله است اما خواندن را یاد گرفته.
savoir/aimer... lire
خواندن را دوست داشتن/بلد بودن...
  • Ma grand-mère sait lire et écrire.
    مادربزرگ من خواندن و نوشتن بلد است.
lire quelque chose à quelqu'un
چیزی را برای کسی خواندن
  • Il lui a lu « Madame Bovary ».
    برایش رمان مادام بواری را خواند.

2 خوانده شدن دیده شدن (se lire)

se lire (facilement)
(راحت) خوانده شدن
  • 1. Ce livre se lit facilement.
    1. این کتاب به‌راحتی خوانده می‌شود.
  • 2. La peur se lisait dans son regard.
    2. ترس در چشمش دیده می‌شد.

3 پی بردن خواندن، فهمیدن

مترادف و متضاد comprendre déceler discerner interpréter
lire un graphique
نموداری را خواندن
  • Lisez le graphique et analysez-le.
    نمودار را بخوانید و تحلیل کنید.
lire des notes de musique
نت‌های موسیقی را خواندن [فهمیدن]
  • Il sait lire des notes.
    نت‌ها را بلد است بخواند. [نت‌خوانی بلد است.]
lire l'espoir sur le visage
امید را از صورت کسی خواندن
  • On lisait l'espoir sur le visage des parents.
    امید را از صورت پدر و مادرش می‌خواندیم.

4 گذاشتن (موسیقی و فیلم) پخش کردن، خواندن

lire une cassette/un DVD
نواری/دی‌وی‌دی را پخش کردن
  • 1. Comment lire une cassette ?
    1. چطور نواری را پخش کنیم؟
  • 2. Il faut un magnétoscope pour lire la cassette.
    2. برای پخش کردن نوار، به دستگاه پخش نیاز داریم.
[اسم]

la lire

/liʀ/
قابل شمارش مونث

5 لیره (واحد پولی قدیمی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان