Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . خواندن
2 . خوانده شدن
3 . پی بردن
4 . گذاشتن (موسیقی و فیلم)
5 . لیره (واحد پولی قدیمی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
lire
/liʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: lu]
[حالت وصفی: lisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
خواندن
مطالعه کردن
مترادف و متضاد
déchiffrer
décrypter
lire quelque chose
چیزی را خواندن
1. J'ai lu cette phrase dans un livre.
1. این جمله را در کتابی خواندم.
2. J'aime lire cette page à voix haute.
2. دوست دارم این صفحه را با صدای بلند بخوانم.
apprendre à lire
خواندن را یاد گرفتن
Il a 4 ans, mais il a appris à lire.
4 ساله است اما خواندن را یاد گرفته.
savoir/aimer... lire
خواندن را دوست داشتن/بلد بودن...
Ma grand-mère sait lire et écrire.
مادربزرگ من خواندن و نوشتن بلد است.
lire quelque chose à quelqu'un
چیزی را برای کسی خواندن
Il lui a lu « Madame Bovary ».
برایش رمان مادام بواری را خواند.
2
خوانده شدن
دیده شدن
(se lire)
se lire (facilement)
(راحت) خوانده شدن
1. Ce livre se lit facilement.
1. این کتاب بهراحتی خوانده میشود.
2. La peur se lisait dans son regard.
2. ترس در چشمش دیده میشد.
3
پی بردن
خواندن، فهمیدن
مترادف و متضاد
comprendre
déceler
discerner
interpréter
lire un graphique
نموداری را خواندن
Lisez le graphique et analysez-le.
نمودار را بخوانید و تحلیل کنید.
lire des notes de musique
نتهای موسیقی را خواندن [فهمیدن]
Il sait lire des notes.
نتها را بلد است بخواند. [نتخوانی بلد است.]
lire l'espoir sur le visage
امید را از صورت کسی خواندن
On lisait l'espoir sur le visage des parents.
امید را از صورت پدر و مادرش میخواندیم.
4
گذاشتن (موسیقی و فیلم)
پخش کردن، خواندن
lire une cassette/un DVD
نواری/دیویدی را پخش کردن
1. Comment lire une cassette ?
1. چطور نواری را پخش کنیم؟
2. Il faut un magnétoscope pour lire la cassette.
2. برای پخش کردن نوار، به دستگاه پخش نیاز داریم.
[اسم]
la lire
/liʀ/
قابل شمارش
مونث
5
لیره (واحد پولی قدیمی)
تصاویر
کلمات نزدیک
liquéfier
liquidité
liquider
liquide de frein
liquide
lis
lisa
lisbonne
liseron
liseré
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان