[اسم]

la médiocrité

/medjɔkʀite/
قابل شمارش مونث

1 پیش‌پاافتادگی بی‌ارزشی

  • 1.Il parle de la médiocrité de sa fortune.
    1. او از بی‌ارزشی ثروتش حرف می‌زند.
  • 2.Je suis déçue devant la médiocrité de ces résultats.
    2. من در مقابل پیش‌پاافتادگی این نتایج دلسرد شده‌ام.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان