[فعل]

mijoter

/miʒɔtˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: mijoté] [حالت وصفی: mijotant] [فعل کمکی: avoir ]

1 به آرامی پختن روی شعله‌ی کم پختن

  • 1.Je mijote du bœuf pour le repas de midi.
    1. من گوشت گاو را برای غذای ظهر به آرامی می‌پزم.
  • 2.La soupe mijote depuis une demi-heure.
    2. سوپ نیم ساعت است که روی شعله کم می‌پزد.

2 نقشه کشیدن توطئه چیدن

  • 1.Mijoter de bons petits plats.
    1. نقشه‌های کوچک و خوبی ریختن

3 تفکر کردن فکر کردن

  • 1.Qu'est-ce qu'il mijote ?
    1. او به چه چیزی فکر می‌کند؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان