[اسم]

l'officier

/ɔfisjˈe/
قابل شمارش مذکر
[مونث: officière]

1 افسر سروان

  • 1.Grands officiers de la Couronne
    1. افسران بزرگ تخت شاهی
[فعل]

officier

/ɔfisjˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: officié] [حالت وصفی: officiant] [فعل کمکی: avoir ]

2 مراسم مذهبی را برپا کردن دعا خواندن

  • 1.J'avais regardé ma grand-mère officier dans le théâtre sacré.
    1. مادرربزرگم را نگاه کرده بودم که در آن تئاتر مذهبی دعا می‌خواند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان