Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . گم کردن
2 . باختن
3 . از بین رفتن
4 . گم شدن
5 . هدر دادن
6 . در بحر (چیزی) فرو رفتن
7 . از دست دادن
8 . کم کردن (وزن)
9 . ورشکسته شدن
10 . ور افتادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
perdre
/pɛʀdʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: perdu]
[حالت وصفی: perdant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
گم کردن
مترادف و متضاد
égarer
garder
trouver
perdre quelque chose ou quelqu'un
چیزی یا کسی را گم کردن
1. Ils ont perdu leur enfant dans un marché.
1. بچهشان را در بازار گم کردند.
2. J'ai perdu mon sac.
2. کیفم را گم کردم.
2
باختن
شکست خوردن
مترادف و متضاد
battre
gagner
remporter
1.Cette championne ne peut pas perdre.
1. این قهرمان نمیتواند شکست بخورد.
perdre le match, la bataille, l'élection...
در مسابقهای/مبارزهای/انتخاباتی... باختن
1. Il a perdu le premier set mais a gagné le match.
1. او اولین دست را باختهاست، اما مسابقه را بردهاست.
2. J'ai perdu cent euros au casino.
2. صد دلار در کازینو باختهام.
3
از بین رفتن
خراب شدن، فاسد شدن
(se perdre)
مترادف و متضاد
pourrir
des coutumes/des repas... se perdre
غذایی/محصولاتی... خراب شدن
1. Cette année encore, les récoltes se perdront.
1. امسال هم محصولات خراب میشوند.
2. Les pêches vont se perdre si on ne les mange pas tout de suite.
2. اگر الان ماهیها را نخوریم، خراب میشوند.
4
گم شدن
ناپدید شدن
(se perdre)
مترادف و متضاد
disparaître
s'égarer
se perdre (dans quelque chose)
(در چیزی) گم شدن
1. Le voleur se perdit dans la foule.
1. دزد، میان جمعیت گم شد. [ناپدید شد]
2. Un enfant qui s'est perdu.
2. بچهای که گم شدهاست.
5
هدر دادن
مترادف و متضاد
gâcher
gaspiller
perdre le temps/l'argent...
وقتی/پولی... را هدر دادن
J’ai perdu beaucoup de temps ce matin.
من امروز صبح کلی وقت هدر دادم.
faire perdre du temps à quelqu'un
وقت کسی را هدر دادن
1. Ne me faites pas perdre mon temps !
1. وقتم را هدر نده!
2. Nous avons perdu notre temps à cette réunion.
2. وقتمان را در این جلسه هدر دادیم.
6
در بحر (چیزی) فرو رفتن
(se perdre)
مترادف و متضاد
s'absorber
se perdre (dans quelque chose)
(در بحر چیزی) فرو رفتن
1. Il s'est perdu dans mes yeux.
1. در بحر چشمانم فرو رفتهاست.
2. Je me suis perdu dans mes explications.
2. من در بحر توضیحاتم فرو رفتم.
7
از دست دادن
مترادف و متضاد
manquer
ne plus avoir
rater
1.Tu n'as rien perdu en n'assistant pas à la réunion.
1. هیچ چیزی از دست ندادی که در جلسه شرکت نکردی.
perdre quelque chose ou quelqu'un
چیزی یا کسی را از دست دادن
1. À cause de la crise et les sanctions économiques, on a perdu notre travail.
1. به خاطر بحران و تحریمهای اقتصادی، شغلمان را از دست دادیم.
2. Elle a perdu son mari très tôt.
2. شوهرم را زود از دست دادم.
3. Il a perdu la vue à la suite d’un accident.
3. در اثر یک تصادف بیناییاش را از دست داد.
4. Il a perdu sa maison dans un incendie.
4. او خانهاش را در یک آتشسوزی از دست داد.
5. Ils ont perdu une occasion de marquer un but.
5. یک موقعیت گل را از دست دادند.
perdre sa confidence/passion/son espoir...
اعتماد به نفس/علاقه/امید و... از دست دادن
1. Je souhaiterais que tu perdes l'habitude d'arriver en retard !
1. امیدوار بودم عادت دیر رسیدن از سرت میافتاد [عادت دیر رسیدن را از دست میدادی.]
2. Ne perdons pas espoir, il est encore possible qu'on le retrouve vivant.
2. نباید امیدمان را از دست بدهیم [ناامید شویم]، هنوز هم میتوانیم زنده پیدایش کنیم.
8
کم کردن (وزن)
از دست دادن، لاغر کردن
مترادف و متضاد
maigrir
grossir
prendre
perdre (un kilo)
(یک کیلو) کم کردن
1. Grâce à ce régime, il a perdu quinze kilos.
1. با کمک این رژیم، پانزده کیلو کم کرد.
2. Si tu perds 10 kilos en un mois, tu gagneras encore plus 10 kilos.
2. اگر در یک ماه 10 کیلو کم کنی، دوباره بیش از 10 کیلو وزن اضافه میکنی.
9
ورشکسته شدن
پولی از دست دادن
1.Ce spéculateur a beaucoup perdu.
1. این محتکر ورشکسته شد [پول زیادی را از دست داد.]
2.Le banquier a perdu.
2. بانکدار ورشکسته شد.
10
ور افتادن
منسوخ شدن، از مد افتادن
(se perdre)
مترادف و متضاد
disparaître
s'éteindre
1.Cette coutume tend à se perdre.
1. چنین آدابی تمایل به ورافتادن دارد.
2.On ne voit pas les nouvelles mœurs se perdent.
2. مردم نمیبینند که آداب جدید منسوخ شوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
perdition
perdant
percée
percuter
percutant
perdre connaissance
perdre de vue
perdre la tête
perdre sa ligne
perdre son éclat
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان