[فعل]

perdre

/pɛʀdʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: perdu] [حالت وصفی: perdant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گم کردن

مترادف و متضاد égarer garder trouver
perdre quelque chose ou quelqu'un
چیزی یا کسی را گم کردن
  • 1. Ils ont perdu leur enfant dans un marché.
    1. بچه‌شان را در بازار گم کردند.
  • 2. J'ai perdu mon sac.
    2. کیفم را گم کردم.

2 باختن شکست خوردن

مترادف و متضاد battre gagner remporter
  • 1.Cette championne ne peut pas perdre.
    1. این قهرمان نمی‌تواند شکست بخورد.
perdre le match, la bataille, l'élection...
در مسابقه‌ای/مبارزه‌ای/انتخاباتی... باختن
  • 1. Il a perdu le premier set mais a gagné le match.
    1. او اولین دست را باخته‌است، اما مسابقه را برده‌است.
  • 2. J'ai perdu cent euros au casino.
    2. صد دلار در کازینو باخته‌ام.

3 از بین رفتن خراب شدن، فاسد شدن (se perdre)

مترادف و متضاد pourrir
des coutumes/des repas... se perdre
غذایی/محصولاتی... خراب شدن
  • 1. Cette année encore, les récoltes se perdront.
    1. امسال هم محصولات خراب می‌شوند.
  • 2. Les pêches vont se perdre si on ne les mange pas tout de suite.
    2. اگر الان ماهی‌ها را نخوریم، خراب می‌شوند.

4 گم شدن ناپدید شدن (se perdre)

مترادف و متضاد disparaître s'égarer
se perdre (dans quelque chose)
(در چیزی) گم شدن
  • 1. Le voleur se perdit dans la foule.
    1. دزد، میان جمعیت گم شد. [ناپدید شد]
  • 2. Un enfant qui s'est perdu.
    2. بچه‌ای که گم شده‌است.

5 هدر دادن

مترادف و متضاد gâcher gaspiller
perdre le temps/l'argent...
وقتی/پولی... را هدر دادن
  • J’ai perdu beaucoup de temps ce matin.
    من امروز صبح کلی وقت هدر دادم.
faire perdre du temps à quelqu'un
وقت کسی را هدر دادن
  • 1. Ne me faites pas perdre mon temps !
    1. وقتم را هدر نده!
  • 2. Nous avons perdu notre temps à cette réunion.
    2. وقتمان را در این جلسه هدر دادیم.

6 در بحر (چیزی) فرو رفتن (se perdre)

مترادف و متضاد s'absorber
se perdre (dans quelque chose)
(در بحر چیزی) فرو رفتن
  • 1. Il s'est perdu dans mes yeux.
    1. در بحر چشمانم فرو رفته‌است.
  • 2. Je me suis perdu dans mes explications.
    2. من در بحر توضیحاتم فرو رفتم.

7 از دست دادن

مترادف و متضاد manquer ne plus avoir rater
  • 1.Tu n'as rien perdu en n'assistant pas à la réunion.
    1. هیچ چیزی از دست ندادی که در جلسه شرکت نکردی.
perdre quelque chose ou quelqu'un
چیزی یا کسی را از دست دادن
  • 1. À cause de la crise et les sanctions économiques, on a perdu notre travail.
    1. به خاطر بحران و تحریم‌های اقتصادی، شغلمان را از دست دادیم.
  • 2. Elle a perdu son mari très tôt.
    2. شوهرم را زود از دست دادم.
  • 3. Il a perdu la vue à la suite d’un accident.
    3. در اثر یک تصادف بینایی‌اش را از دست داد.
  • 4. Il a perdu sa maison dans un incendie.
    4. او خانه‌اش را در یک آتش‌سوزی از دست داد.
  • 5. Ils ont perdu une occasion de marquer un but.
    5. یک موقعیت گل را از دست دادند.
perdre sa confidence/passion/son espoir...
اعتماد به نفس/علاقه/امید و... از دست دادن
  • 1. Je souhaiterais que tu perdes l'habitude d'arriver en retard !
    1. امیدوار بودم عادت دیر رسیدن از سرت می‌افتاد [عادت دیر رسیدن را از دست می‌دادی.]
  • 2. Ne perdons pas espoir, il est encore possible qu'on le retrouve vivant.
    2. نباید امیدمان را از دست بدهیم [ناامید شویم]، هنوز هم می‌توانیم زنده پیدایش کنیم.

8 کم کردن (وزن) از دست دادن، لاغر کردن

مترادف و متضاد maigrir grossir prendre
perdre (un kilo)
(یک کیلو) کم کردن
  • 1. Grâce à ce régime, il a perdu quinze kilos.
    1. با کمک این رژیم، پانزده کیلو کم کرد.
  • 2. Si tu perds 10 kilos en un mois, tu gagneras encore plus 10 kilos.
    2. اگر در یک ماه 10 کیلو کم کنی، دوباره بیش از 10 کیلو وزن اضافه می‌کنی.

9 ورشکسته شدن پولی از دست دادن

  • 1.Ce spéculateur a beaucoup perdu.
    1. این محتکر ورشکسته شد [پول زیادی را از دست داد.]
  • 2.Le banquier a perdu.
    2. بانکدار ورشکسته شد.

10 ور افتادن منسوخ شدن، از مد افتادن (se perdre)

مترادف و متضاد disparaître s'éteindre
  • 1.Cette coutume tend à se perdre.
    1. چنین آدابی تمایل به ورافتادن دارد.
  • 2.On ne voit pas les nouvelles mœurs se perdent.
    2. مردم نمی‌بینند که آداب جدید منسوخ شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان