[اسم]

la pirouette

/piʁuˈɛt/
قابل شمارش مونث

1 پیروئت (در رقص) چرخش روی پنجه‌ی یک پا

  • 1.Faire une pirouette
    1. چرخیدن، پیروئت کردن
  • 2.Il fit une pirouette et disparut.
    2. او روی پنجه یک پایش چرخید و رفت.

2 تغییر برنامه تغییر سیاست

  • 1.Ses pirouettes n'étonnent plus personne.
    1. تغییر برنامه‌های او دیگر کسی را متعجب نمی‌کند.

3 پاسخ طفره‌آمیز

  • 1.Répondre par une pirouette
    1. جواب طفره آمیز دادن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان