[فعل]

plancher

/plɑ̃ʃe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: planché] [حالت وصفی: planchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 سخت کار کردن زحمت زیادی کشیدن

مترادف و متضاد bosser bûcher
  • 1.Il planche dur pour avoir son examen.
    1. او برای قبول شدن در امتحانش زحمت زیادی می‌کشد.
  • 2.J'ai planché toute la nuit sur ce dossier.
    2. من تمام شب روی این پرونده سخت کار کردم.
[اسم]

le plancher

/plɑ̃ʃe/
قابل شمارش مذکر

2 (حقوق و غیره) حداقل پایین‌ترین میزان

  • 1.Nous avons des prix planchers en dessous desquels il est impossible de descendre.
    1. ما حداقل قیمت‌ها را داریم که پایین‌تر از آن رفتن ممکن نیست.

3 کف زمین

  • 1.Les ouvriers sont au premier étage en train de poser le plancher.
    1. کارگران در طبقه اول هستند در حال درست کردن کف (زمین).
  • 2.Plancher d'un ascenseur.
    2. کف یک آسانسور.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان